تحلیل سریال بازی مرکب
این سریال، توانسته است نظر مخاطبان بسیاری در سراسر جهان، از جمله در ایران را به خود جلب کند. از اینرو میتوان آنرا به عنوان یک کالای فرهنگی عامهپسند در نظر آورد. اما چه چیزی این سریال را محبوب کرد، به گونهای که مخاطبان بسیاری از ملیتها و فرهنگهای محلی متفاوت را با خود همراه ساخت؟ تکنیکهای جذاب فیلمنامهنویسی؟ یا جلوههای زیبای بصری؟ بازی خوب بازیگران؟ یا کارگردانی بیعیب و نقص؟
بهطور قطع، اگر چنین مواردی نیز وجود داشته است، دلیل اقبال به این سریال را باید در محتوای آن یا پیامهای نمادین درونی آن نیز دنبال نمود. استوارت هال، معتقد بود که در آثار رسانهای، محتوای نمادینی وجود دارد که شاید بر خالق اثر نیز نهفته بماند، اما توسط مخاطب یا بیننده، مورد اکتشاف قرار گیرند. این اکتشاف یا به صورت آگاهانه صورت میگیرد یا بهصورت ناخودآگاه.
در اکتشاف ناخودآگاه، مخاطبان به واسطهی تجارب زیستهی خود، احساس همراهی عمیقی با محتوای نمادین اثر مینمایند. و از اینکه احساسات، تناقضات، دوراهیها و تأملات زیستهشان به خوبی نمایش گذاشته میشود، احساس رضایت دارند و این امکان را مییابند تا نسبت به موقعیتهای زندگی به جمعبندی برسند.
آنچه در ابتدای سریال رخ میدهد، همراهی با زندگی یکی از قربانیان بازی مرکب است، که همچون دیگران تحت نظر گرفته شده است. تا جاییکه به این فرد پیشنهاد میشود به پروژهی بازی مرکب بپیوندد. وجه مشترک همهی افرادی که به این پروژه پیوستهاند، شکست یا عدم موفقیت در تحقق یکی از مهمترین ارزشهای فرهنگی جامعهی کنونی، یعنی رسیدن به پول است. این ارزش فرهنگی، امروزه بهواسطهی گسترش مناسبات سرمایهداری، پیگیری جبری ملزومات مدرنیته و همسانسازی فرهنگی، در همهی جوامع از جمله در کشورهای مدرن یا در حال گذار به مدرنیته، به عنوان یک باور هنجاری بازتولید میشود.
ترکیب قربانیان این بازی، حامل این حقیقت است که در دنیای امروز، صرفنظر از برخورداری از سرمایههای فرهنگی، انسانی و اجتماعی، افراد صرفاً با بضاعتهای مادی خود مورد قضاوت قرار میگیرند. مرتون معتقد است که آنگاه که افراد قادر نباشند از مسیرهای مشروع، به ارزشهای فرهنگی که در جامعه بازتولید میشوند، دست پیدا کنند؛ ممکن است به راههای خلاقانه یا خلاف هنجار دست بزنند، گوشهگیر شوند و یا انتحار کنند.
در این سریال نیز، قربانیان پیش از ورود به پروژهی بازی مرکب، به قمار، یا دزدی دست میزنند، و یا در شرایط ناامیدی قرار دارند. در واقع سریال قصد دارد تا شرایط آنومیک اجتماعی و اخلاقی دنیای امروز را به نمایش بگذارد و نشان دهد که چگونه این افراد، در بنبستها یا دوراهیهای سخت مجبور هستند تا همواره ناگزیر از انتخابهای تراژیک باشند؛ بین اینکه از کدام بخش از انسانیت خود بگذرند… و این به معنی آن نیست که دیگران در وضعیت بهتری قرار دارند. مادر جوانی که برای حمایت از فرزندش طلاق میگیرد و به ازدواج دوم و مهاجرت تن میدهد. مادر پیری که برای امرار معاش خود و فرزندش در شرایط دشواری کار میکند و … .
این سرنوشتی است که همهی بشریت به آن گرفتار شدهاند. پول در دنیای امروز، همه را به استخدام خود درآورده است و با کسانیکه از این مسیر فرهنگی تمرد کنند برخورد بیرحمانهای دارد.
اخلاقی زیستن در شرایط آنومیک و ناهنجار، گاه غیرممکن است.
حضور داوطلبانهی افراد برای شرکت در بازی مرکب که طی دو مرحله انجام میشود، ترکیبی از انتحار و استفاده از یک راه خلاقانه است برای تحقق موفقیت. موفقیتی که در جامعه به عنوان مهمترین ارزشهای فرهنگی، بازنمایی و بازتولید میشود. و آن رسیدن به ثروت است.
منطق افراد در شروع پروژهی بازی مرکب این است: “یا همه چیز را از دست میدهم یا همه چیز را بهدست میآورم.” اما به مرور و در ادامه، این منطق به پرسش کشیده میشود. و بازماندگان درمییابند که علیرغم حفظ جانشان، و علیرغم دستیابی به پول، در واقع همه چیز را از دست دادهاند. تعبیر اریک فروم تحت عنوان “داشتن یا بودن” در این وضعیت، به معنای داشتن پول و ثروت در ازای انسان نبودن است. این سرنوشتی است که انسان بازماندهای که پیش از این تسلیم این نظم شده است را انتظار میکشد. او را تا سر حد یک موجود پست و پوچ تنزل میدهد و به چیزی شبیه به افراد ویآیپی در این سریال بدل میسازد. چه اینکه ماسکهای غیرانسانی آنها استعارهای از همین روح انسانی فروختهشدهشان باشد.
همه چیزِ انسان، جان او نیست، انسانیت اوست. پرداختن به بازیهای دوران کودکی، استعارهای از پاکی و انسانیتی است که در کودکی به همراه داشتهایم، اما به مرور از آن دور شدهایم.
سرنوشت بشر همواره این بوده است که در دو راهیهای اخلاقی، دست به انتخاب بزند. موقعیتهای تراژیک مختلف در سکانسهای مختلف این سریال، سعی دارد این مهم را به نمایش بگذارد که در دنیایی که بشر ساخته است، حفظ دو مهم با هم، امکانپذیر نیست. حتی شخصیت اصلی داستان نیز همچون سایر افراد، علیرغم اینکه در تلاش برای حفظ توأمان جان و انسانیت خود است، در نهایت از کهنسالی و فراموشکاری دوست خود سوءاستفاده میکند و با فریب و حقه، سعی میکند او را به جای خویش به قتلگاه بفرستد.
این موقعیتهای تراژیک اخلاقی، آنگونه که سریال به درستی بهتصویر میکشد، نه کاملاً اختیاری ایجاد میشوند و نه کاملاً جبری… افراد ناگزیر از انتخاب هستند و در نهایت در تنازع برای بقا، بخشی از انسانیت خویش را به مسلخ میفرستند.
اخلاقی زیستن نیز یک ارزش فرهنگیست که در همهی جوامع به عنوان یک باور هنجاری مورد تأیید و تأکید است. اما جامعه، کمتر راهی را پیش روی فرد میگذارد که بتواند پیگیری ارزشهای فرهنگی دنیای مدرن را با این مهم همراه سازد.
افراد تا سرحد اشیاء تنزل داده میشوند، جانشان بیارزش میشود، همهی ارزشهای اخلاقی رنگ میبازند، پول در جایگاه خداوند قرار گرفته و افراد سرهایشان را بالا میگیرند تا امیدشان برای ادامه دادن را حفظ کنند…
کدامیک از ما در زندگی واقعی، با نمونههایی مشابه از این موقعیتهای تراژیک اخلاقی مواجه نشدهایم؟ و کدامیک از ما در توجیه انتخابهایمان همچون شخصیتهای سریال مرکب، به سفسطه نپرداختهایم؟
نظمی که اینچنین در جهان گسترده شده است، قفسیست به وسعت فرهنگ بشر. و بر هم زدن این نظم، ناکجاآبادی بسیار وحشتناکتر را به دنبال خواهد داشت. اما اگر قادر به تغییر آن نیستیم چرا دربارهاش سخن نگوئیم؟ به تعبیر هانا آرنت، سخن گفتن و فهم کردن این دردها و رنجهای ناگزیر بشری، زمینهی تسلی و حتی نوید تغییر را میدهد.
علیرغم همهی دستآوردهای مدرنیته، نقد دنیای مدرن از خودِ دنیای مدرن آغاز شد و جسارت لازم را به همگان داد تا مقام انسانی را دستکم در جایگاه نظریه از یوغ شیءوارگی رهایی بخشد.
اکنون ما جسارت و امید لازم برای بر هم زدن این بازی غیرانسانی را بهدست آوردهایم… اما چگونه این کار را به انجام رسانیم؟ و چه چیزی را باید جایگزین آن کنیم؟ مطمئن نیستیم…نمیدانیم… هنوز نمیدانیم. پایان
نویسنده: سیدمعین موسوی سرشت